آیهان مامانآیهان مامان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

فرشته ی زندگیم آیهان

بوی عید اومد مامانی

سلام قند عسلم سلام پسر گلم حالت چطوره عشق مامانی دلم یه ذره شده واسه صدای قلبت نی نی کوشولوی من ، عزیزم باز یه سال دیگه پشت سر گذاشتیم باز بوی یه عید جدید داره میاد همه خونه هاشونو تمیز کردن و اماده سال نو هستن مامانی امروز 26 اسفنده 91 هست و دقیقا 4 روزه دیگه سال نو میآد و امسال و من و بابایی 3 نفری میشینیم سر سفره هفت سین و به امید سال بعدی که توام پیشمونی و تو بغلم مامان جونم من و بابایی خیلی دوست داریم اینو همیشه بدون و به یاد داشته باش ...
26 اسفند 1391

تعیین اسمت عزیز دلم

کوچولوی مامان از وقتی جنسیتت و فهمیدیم برات تو انتخاب کردن اسم عجول تر شدیم بابایی و من برات دو تا اسم مد نظر داشتیم که اگه پسمل شدی برات یکی از اینارو بزاریم یکیش صدرا بود یکیش آرتین بود حالا با توافق هم گذاشتیم آرتین معنیش هم هست پاک و مقدس امیدوارم که خوشت بیاد عزیز دلم ایشالله نامدار باشی ...
19 اسفند 1391

فهمیدن جنسیتت

سلام نفسم سلام عزیز دلم سلام ماه من چند وقته نبودم مامانی آخه خودت بهتر میدونی که نزدیکای عیدیم و کلی کار داریم با اینکه عشقم تو دلمه اما دلم نمیومد مامان بزرگارو تو کارای عید تنها بزارم پس تا جایی که از دستم بر میومد براشون کمک کردم.   12 اسفند اول رفتیم دکتر وقت چکابم بود همه چی خوب بود گلم فقط مامانی نیم کیلو چاق شده اما فدای سرت از اونجا رفتیم خونه مامان بزرگ جمیله {مامان بابا مسعود و میگم نفسم} که داشتن خونشونو رنگ میکردن اونجا کارای اونارو انجام دادیم و بعد فرداش 13 اسفند با بابا جونی رفتیم سونوگرافی برا تعیین جنسیتت نیم ساعتی منتظر یودیم تا نوبت ما شد و من و بابا با کلی دلهره رفتیم تو اتاق خوابیدم رو تخت و به آقای دکت...
19 اسفند 1391

دلتنگي

سلام بابایی   خوبي گلابي كوچولو ؟؟؟ دلم بدجور برات تنگ شده . زود بيا كه بابايي و مامان دلشون برات پرپر ميزنه . ديروز اوايل صبح اومده بودي تو خوابه بابايي . واي نميدوني كه چقدر خوشگل بودي . تورو برا اولين بار دادن دست من و گفتن كه اين بچه ماله شماست . مثل هلو بودي بابايي . داشتم از خوشحالي بال در مياوردم . ...
3 اسفند 1391
1